اگر به سوی من آری پیامی از بر دوست. و گر چنان که در آن حضرتت نباشد بار برای دیده بیاور غباری از در دوست. من گدا و تمنای وصل او هیهات مگر به خواب ببینم خیال منظر دوست. دل صنوبریم همچو بید لرزان است
از حسرت قد و بالای چون صنوبر دوست ، قلب صنوبری من مثل درخت بید لرزان است . یعنی از حسرت قد و بالای موزون جون صنوبر دوست ، دلم چون بید می لرزد .
دل صنوبریم همچو بید لرزان است ز حسرت قد و بالای چون صنوبر دوست اگر چه دوست به چیزی نمی خرد ما را
اگر بسوی من اری پیامی از بر دوست و گر چنانکه دران حضرتت نباشد بار: برای دیده بیاور غباری از در دوست من گدا و تمنّای وصل او هیهات: مگر بخواب ببینم خیال منظر دوست دل صنوبریم همچو بید لرزان است
(۴) من بینوا و آرزوی دیدا او!؟ این امر محالی است. مگر اینکه او را در خواب ببینم. (۵) دل مخروطی شکل من از حسرت دیدار اندام چون صنوبر دوست مانند بید به خود میلرزد.
اگر به سوی من آری پیامی از بر دوست و گر چنان که در آن حضرتت نباشد بار برای دیده بیاور غباری از در دوست من گدا و تمنای وصل او هیهات مگر به خواب ببینم خیال منظر دوست دل صنوبریم همچو بید لرزان است
اگر به سوی من آری پیامی از بر دوست و گر چنان که در آن حضرتت نباشد بار برای دیده بیاور غباری از در دوست من گدا و تمنای وصل او هیهات مگر به خواب ببینم خیال منظر دوست دل صنوبریم همچو بید …
اگر به سوی من آری پیامی از بر دوست. و گر چنان که در آن حضرتت نباشد بار برای دیده بیاور غباری از در دوست. من گدا و تمنای وصل او هیهات مگر به خواب ببینم خیال منظر دوست. دل صنوبریم همچو بید لرزان است
او به شدت دلتنگ و گدای عشق دوست است و حسرت دیدنش را میکشد. دلش به شدت لرزان و پر از غم است و همچنین به ارزش دوستی اشاره میکند که برایش بسیار مهمتر از هر چیز دیگری است.
از حسرت قد و بالای چون صنوبر دوست ، قلب صنوبری من مثل درخت بید لرزان است . یعنی از حسرت قد و بالای موزون جون صنوبر دوست ، دلم چون بید می لرزد .
من گدا و تمنای وصل او هیهات مگر به خواب ببینم خیال منظر دوست. دل صنوبریم همچو بید لرزان است ز حسرت قد و بالای چون صنوبر دوست. اگر چه دوست به چیزی نمیخرد ما را به عالمی نفروشیم مویی از سر دوست